در یکی از روزهای مدینه، امام باقر علیه‌السلام دست فرزند خردسال خود، جعفر را گرفته بود و در کوچه‌ها قدم می‌زد. هوا گرم بود و بچه‌های هم‌سن جعفر مشغول بازی و دویدن بودند. گرد و خاک بلند شده بود و صدای خنده و شیطنت کودکانه در فضا می‌پیچید.

یکی از بچه‌ها جلو آمد و با تعجب پرسید:
ـ «ای جعفر! چرا نمی‌آیی با ما بازی کنی؟ همه خوشحالیم و سرگرم، تو چرا این‌قدر ساکتی؟»

امام صادق علیه‌السلام، در حالی‌که هنوز کودک بود ولی نگاهش جدی و عمیق، گفت:
ـ «ما برای بازی آفریده نشده‌ایم، بلکه برای کاری بزرگ‌تر خلق شده‌ایم.»

بچه‌ها لحظه‌ای ساکت شدند و به هم نگاه کردند. بعضی خندیدند، بعضی تعجب کردند. اما امام باقر علیه‌السلام که کنار پسرش ایستاده بود، با مهربانی به او نگاه کرد و فرمود:
ـ «پسرم جعفر! سخنی گفتی که پیش از تو پیامبران نیز گفته‌اند. خداوند درباره بندگانش فرموده: «أفحسبتم أنما خلقناکم عبثاً و أنکم إلینا لا ترجعون» (مؤمنون، 115).»

و دست بر شانه‌ی کوچک فرزند گذاشت؛ گویی آینده‌ی درخشانی را در وجود او می‌دید.

📚 منابع:

  • علامه مجلسی، بحارالأنوار، ج 47، ص 48.

  • ابن شهرآشوب، مناقب آل ابی‌طالب، ج 4، ص 247.

  • قرآن کریم، سوره مؤمنون، آیه 115.

+ نوشته شده در  دوشنبه هفدهم شهریور ۱۴۰۴ساعت 7:43  توسط خسرو یاوری  |